سلام ! بعد از یه مدتی که نبودم ( به دلیل پنچری بلاگ اسکای ) ؛ دوباره سر و کلم پیدا شد . اما احتمالا دیگه کم کم باید از اینجا خداحافظی کنم . گفتم حداحافظی . یاد یکی از نوشته های دفتر شعرم افتادم . شما هم بخونیدش . قابل تحمله !
چرا با تو خداحافظ ؟
به من گفتی خداحافظ و بر قندیل مژگانت بلور اشک جاری بود . غم تلخی میان قصه هایم با تمام بی قراری بود . چرا با تو خدا حافظ ؟ تو که گلبوته های شعر شادم را ز باران نگاهت بارور کردی ! تو که جام خیالم را همه شب از شراب عشق پر کردی ! تو که افسانه با هم بودن را برایم از کتاب زندگی خواندی ! تو که بذر محبت را به دشت سینه مشتاقم افشاندی ! چرا با تو خداحافظ؟
تو مهمان عزیز لحظه های شاد من هستی . تو همچون قصه شیرین عصر کودکی در یاد من هستی . خداحافظ کلامی تلخ و شیرین است . غم رفتن غم بسیار سنگین است .
سلام
مهدی جان امیدوارم که حالاحالا ها کارت به خداحافظی نکشه
در نا امیدی بسی امید است
مثل این دخترای ۱۴ ساله چرا خودتو لوس می کنی ؟ حالا نیومده کجا می خوای بری ؟ هان ... یه بار دیگه حرف خداحافظی بزنی وای به حالت ...
چرا خداحافظ؟؟؟؟؟ نمی دونم چرا اينقدر از اين کلمه بدم مياد.
جالب بود.....
موفق باشی.
راستی یادم رفت بگم . این خدا حافظی از بلاگ اسکایی دیگه . بلاگ اسپات میری؟ یه وقت از بلاگری خداحافظی نکنی .
سلام دوست خوبم وبلاگ خیلی قشنگی دارید راستی چرا خداحافظی ؟
خداحافظ چشمهای عسلی تن گندمی بابا دوباره کی بسته شوی و بگویی بپیدایم بپیدایم بابا
به یاده حاجی خانی!!!!!!!!!
اصلا چرا خداحافظ.......میشه گفت: فعلا...!