سرباز آبی راس ساعت ۴:۴۵ با صدای گوشخراش برپا از خواب بیدار می شود . و باید تا ساعت ۵:۲۰ کارهای زیر را انجام دهد : تخت و وسایل روی آن را آنکارد کند ٬ پوتینش را بپوشد ٬ در صف کیلومتری دستشویی بایستد ٬ احیانا وضو بگیرد و نماز بخواند و ... . راس ساعت ۵:۲۰ سرباز آبی و همرزمانش در صفی طولانی ٬ برای به دست آوردن یک نصفه نان و تکه ای پنیر به مبارزه می پردازند . مبارزه ای که بنا بر جبر طبیعت همیشه عده ای را ناکام می گذارد .
فرمان آتش بس جنگ صبحانه در ساعت ۶ توسط سرگروهبان اعلام می گردد و پس از آن سرباز آبی و همرزمان شروع به نظافت آسایشگاه ٬ راهروها ٬ محوطه ی اطراف ٬ باغچه ها ٬ سرویس های بهداشتی و در مجموع کل پادگان می نمایند .
ساعت ۷ ساعتی است که سرباز آبی و همرزمانش در صف های سازماندهی شده ٬ آماده ی رفتن به میدان صبحگاه هستند . مراسم صبحگاه با خواندن قرآن ٬ نیایش ٬ دستور و سخنرانی فرمانده مرکز یا جانشین او شروع و با رژه ی سرباز آبی و همرزمانش تمام می شود . پس از آن تمرین نظام جمع برنامه ای است که سرباز آبی باید در آن شرکت کند . در ساعت ۱۰:۳۰ کلاس آموزشی در زیر تیغ آفتاب برگزار می گردد . در حالی که چند قدم دور تر سایه ای که می تواند کل کلاس را در خود جای دهد وجود دارد .
همه روزه در ساعت ۱۴ محوطه ی جلوی گروهان محل جنگی پر سروصداست . نبرد برای بقا و زنده ماندن . نبرد برای به دست آوردن اندک غذایی که هیچ شباهتی به غذاهایی که تاکنون خورده اید ٬ ندارد .
از ساعت ۱۵ تا ۲۰ مجددا این چرخه تکرار می شود : کلاس آموزشی ٬ تمرین نظام جمع و جنگ شام . بین ساعت ۲۰ تا ۲۱ مطالعه ی اجباری در دستور کار قرار دارد . ساعت ۲۱ تا ۲۱:۳۰ به واکس زدن پوتین ها ٬ شستن جوراب ٬ مسواک زدن ٬ استفاده از دستشویی و ... اختصاص دارد . در ساعت ۲۱:۳۰ آمارگیری آغاز می شود و هنگامی که فرمان خاموشی در ساعت ۲۲ صادر گردید در کمتر از ۳۰ ثانیه سرباز آبی و همرزمانش شروع به خروپف می کنند . البته به جز کسانی که از بخت بد آن شب پست نگهبانی دارند .
بدین ترتیب یک روز دیگر از زندگی سرباز آبی در پادگان می گذرد و سرباز آبی همچنان روز ها را می شمارد .
البته بذارین یه چیز رو هم بگم که سرباز آبی تو این مدت دوستای خوبی هم پیدا کرده . دوستایی از همه جای ایران : احمد از آبادان ٬ ناصر از رشت ٬ عرفان از کرج ٬ محمد رضا از شاهرود و مرتضی و علی و رضا از تهران .
رستگار شدی؟
سلام چطوری سرکار. یه چم بهم بزنی تمومه و میبینم که همچینم بد نمیگذره. سرباز آبی موفق باشی.
این راهیه که منم بعد تو باید بیام ولی برات خوبه یکم از شلی درت میاره بمیرم بران اخی...
سلام سرباز آبی می بینم که سربازی بهت فشار آورده طنزم می نویسی روزای خوبی داشته باشی منم چهار پنج ماه دیگه میام پیشت
سرباز بی معرفت حالا می یای دانشگاه یه سراغی از ما نمی گیری؟
سلام سرباز آبی دلم واست یه ذره شده بهمون یه سر بزن ما هم آبان ماه راهی ایم
ما باید ۱۱ماه منتظره مطلب شما باشیم
موفق باشی تا اینجا که خیلی موفق شدی آفرین به این روحیه و توانایی
خوش بگذره سرباز آبی
سلام آقا مهدی بی معرفت نیستی ؟ مطلبم واقعیت داشت بابا ۷ ماه خدمت شدم الان. راستی زن نگرفتی؟
شمارتو واسم بذار گمش کردم
سلام مهدی آقا
نمی دونستم وبلاگم داری
به هر حال امیدوارم موفق باشی
za