درخت

دیروز تو محله مون اتفاق بدی افتاد . یه ماشین داشت از کوچه مون رد می شد ٬ حواس راننده اش پرت شد و با سرعت بالایی که داشت زد به درخت جلوی خونه ی ما . درخت بیچاره هم شکست و افتاد رو دیوار همسایه مون . بعدش همسایه مون زنگ زد به شهرداری ٬ اومدن درخت بیچاره رو بریدن و جنازه اش رو هم بردن . درخت که رفت خیلی دلم به حالش سوخت . الان که از پنجره به بیرون نگاه می کنم ٬ جاش خیلی خالیه . ولی شاید فردا دیگه کم کم از یاد من و همه ی اونایی که دلشون برای درخت سوخت ٬ بره .
امروز من و تو با هم دعوا کردیم . ولی خودت خوب می دونی که من برای تو مثل اون درخت نیستم که گذشت زمان باعث از یاد بردنم بشه . و با زهم خوب می دونی که وجود تو هم برای من دقیقا همین حالته .
برای تو :
              آن چنان مهر تو ام در دل و جان جای گرفت      که گرم سر برود از دل و از جان نرود