عصر روز جمعه که مثل همه ی هفته های قبل دچار کسالت معمول جمعه ها شده بودم ، با پیشنهاد برادرم به خانه ی هنرمندان رفتیم . نکته ای که باعث شد همراه برادرم به آن جا بروم ، دیدن اولین فیلم بلند کارگردان جوان و آینده دار میهن مان یعنی شهرام مکری بود .
آشنایی من با شهرام مکری از طریق فیلم های کوتاه او بود : طوفان سنجاقک ، محدوده ی دایره و آندوسی . در واقع اولین فیلم های کوتاهی که موجب شد دیدگاهم نسبت به فیلم کوتاه عوض شود . فیلم هایی که در حقیقت از بهترین ( بهترین با تاکید خوانده شود ) نمونه های فیلم کوتاه ایرانی هستند و هر کدام جوایز بسیاری را تصاحب کرده اند .
شهرام مکری پس از ساخت این فیلم های کوتاه نخستین فیلم بلند خود را به نام « اشکان ، انگشتر متبرک و چند داستان دیگر ... » را در سال 86 ساخت که متاسفانه تاکنون مجوز اکران نگرفته و فقط در جشنواره های خارجی و یا محافل خصوصی و کوچک مانند مراسم جمعه شب که اختتامیه تصویر سال بود به نمایش در آمده است .
تاکنون در زمینه ی فیلم هیچ گاه صاحب ادعایی نبوده ام ولی به جرات می توانم بگویم فیلم شهرام مکری به قدری زیبا و جذاب بود که به نظر بنده به همراه فیلم اصغر فرهادی ( درباره ی الی ) در رتبه های بالای بهترین فیلم های تاریخ سینمای ایران قرار دارند .
با تماشای فیلم های این کارگردان محجوب و دوست داشتنی چاره ای نمی ماند جز این که به افتخار شهرام مکری بایستیم ، کلاه از سر برداریم و به افتخارش کف بزنیم .
موفق باشی آقای مکری
به نظر می رسد برخی سوال ها را نمی توان جواب داد . یا اینکه بهتر است بگویم بعضی از ادعا ها را ( هر چند که محق هم باشی ) نمی شود اثبات کرد گرچه که تو مطمئنی حق با تو است و ادعایت درست و بجاست .
در این گونه مواقع که قرار می گیرم به طور شدیدی احساس زجر می کنم . به هر دری می زنم تا راهی برای اثبات بی گناهی خود پیدا کنم ، ولی کمتر موفق می شوم و حتی گاهی نتیجه ی عکس هم می گیرم . مثلا یادم هست یکبار که با ماشین پدرم برای کاری بیرون رفته بودم ، در حین رانندگی ناگهان ماشین دیگری که قصد سبقت گرفتن از من را داشت ، در کنترل وسیله ی نقلیه ی خود ضعیف عمل کرد و با ماشین من برخورد کرد . راننده که خود به تقصیر خود واقف بود ، گواهینامه ی خود را به من داد که روز بعد برای گرفتن خسارت به او مراجعه کنم . به خانه که برگشتم ، پدرم از دیدن ماشین عصبانی شد . پس از ادای توضیحات من سوالی را مطرح کرد که تا الان هم نتوانسته ام پاسخی به آن بدهم : « چرا تو این همه ماشین طرف اومد عدلی زد به تو ؟ »
سوالات بی پاسخی از این دست بسیارند و زجر های ناتوانی در پاسخگویی و دفاع از خود ، بیشتر از آنها .